دفتردل
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

خدایا

راهی نمیبینم!   اینده  پنهان است.....  اما مهم نیست

  همین کافیست   که تو راه رامیبینی  و من تورا

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

بعضی وقتا با خودم میگم کی میشه به خدا رسید !!!

جوابش شاید ساده باشه شاید مشکل

ولی اینو میدونم تا خدا راهی نیست ....


اگه آدم سفر باشیم...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

اگر دلت برای خدا صاف باشد

خنده ها و گریه هایت

خوردن و خوابیدنت

برای خدا باشد

اگر حتی برای خدا عاشق شوی

...

دیگر بدی نمیبینی

بدی هم نمی کنی

همه چیز زیبا میشود.

"شهید منوچهر مدق

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

        

خدايا
به من صبر عطا کن تا بتوانم
 
انتظار نعمتهايت را بکشم
 
خدايا به من عشق نازل کن تا بتوانم
 
به بندهايت عشق بورزم
 
خدايا به چشمانم اشک فراوان هديه کن
 
تا بتوانم براي جلب رضايت تو
 
شب ها را تا صبح گريه کنم

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

این یه نصیحته.ازطرف ی عالم بزرگ! 

 

هرکاردلت خاست بکن!

                            هرکاردلت خاست نکن.!

                                                               درهردوصورت اشتباه میکنی.

!!!!!!!!!!!!!!!!           !!!!!!!!

!!!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

إِنَّآ أَعْطَيْنَٰكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان

ما تو را [چشمه] كوثر داديم (1) پس براي پروردگارت نماز گزار و قرباني كن (2) دشمنت خود بي تبار خواهد بود (3)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

دلبر مرا به ورطه عشقی کشانده است

 

کز هیچ سو توان گریزم نمانده است

 

گاهی که تا به اوجِ رسیدن،رسیده ام...

 

آن دم مرا به خاک سیاهم نشانده است...

 

 

 

شعرازداداشم!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد.

روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:

«ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوندپیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟»

او پاسخ داد: «بله»

خدمتکار پرسید:....

«آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟»

ارباب دوباره پاسخ داد:«بله

خدمتکار گفت:

«پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟»

 

به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند

به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است

به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی

اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

 

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند

زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم

جان گفت نسیه نمی دهد

 

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت

ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من

خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟

لوئیز گفت: اینجاست

" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

 

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت

خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند

در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

 

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد

لوئیز خداحافظی کرد و رفت

فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....


« وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ.. »( غافر 60)
پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم!

« ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ » ( اعراف 50 )
پروردگار خود را (آشكارا) از روى تضرّع، و در پنهانى، بخوانيد! (و از تجاوز، دست برداريد كه) او متجاوزان را دوست نمى‏دارد!

قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
افزعوا الی الله فی حوائجکم ، و الجؤوا الیه فی ملمّاتکم ، و تضرّعوا الیه و ادعوه ، فانّ الله الدّعاء مخّ العبادة .
( عدة الداعی ابن فهد الحلّی ص34 و بحار الانوار ج93ص302ح39 و اعلام الدین ص278 ) .

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند : در نیازهایتان ، دست به دامن خدا شوید و در گرفتاری هایتان به اوپناه ببرید
و در در گاهش زاری کنید و او را بخوانید ؛ زیرا دعا ، عبادت خالص ( مغز عبادت) است .

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

خدایا!!

 

دستم به آسمانت نمی رسد ، اما تو که دستت به زمین میرسد " بلندم کن"..!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

سلام

صبح رفتم گلستان شهدا.رفتم پیش حاج اقا ارباب.

رفتم تشکرکردم

.

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود "هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود "اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! فریاد زد،ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! میتونی از زندگی لذت ببری یا ازش ناامید بشی...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

همشو  بخشیدم.

نمیدونم قبول میشه یانه.نمیدونم کارم درست بوده یانه  ؟اما دلم میخاست ببخشم وبخشیدم.

هرچنداشتباه داشتم.هرچند درست وحسابی نبود.

انشاالله قبول بشه.

منکه امیدوارم

!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!

            !!!!!!!!!

           !!!!!!!!!!!!!

                               !!!!!!!!!!!!

                                           !!!!!!!111

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

می‌دونید رفتن دلبر یعنی چی؟
معنی لحظه آخر یعنی چی؟

باغ بی غنچه چه معنایی داره؟
آشیون بی کبوتر یعنی چی؟

جلوی چشم یه دختر، نیمه‌شب
بردن تابوت مادر یعنی چی؟

بره یار و نشه فریاد بکشی
چه می‌‌فهمیم ما که مضطر یعنی چی؟

پاهاش انگار نای حرکت نداره
بدون فاطمه حیدر یعنی چی؟

اشکای نم نم ساقی می‌دونن
وقتی که بشکنه ساغر یعنی چی

 

درِ علمه علی و خوب می‌دونه
وقتی آتیش بگیره در یعنی چی؟

اونی که پر زده یار جوونش
می‌دونه غنچه پرپر یعنی چی

کی می‌دونه جای دستای تبر
روی برگای صنوبر یعنی چی؟

اولین باره که سلمان می‌بینه
لرزش زانوی حیدر یعنی چی

بعد از این بی فاطمه، پیش علی
می دونید خوندن کوثر یعنی چی؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط من |


وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم


هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

خدا بندگان معصیتکارش راهم درنظرمیگیرد و میگوید  اوازچشم همه افتاده پس ما باید اورابخاهیم.

الله اکبر واقعا.کجادیدی  کسی دلش انقدر بزرگ  وانقدر مهربون باشه؟

خدا میگه:اگرتمام اهل زمین انیس ومونس داشته باشند وتو تنهاباشی.خودم سرپرستی ات رامیکنم.

ولی بنده سرپرستی رو رد میکنه.لج میکنه.خداهم سربه سرش نمیذاره تاعصبی نشیم.

اما ازدور مراقبه.ازدور مواظبه.مانمیفهمیم.

هوشت   هواست  دلت را به خدابسپار.خدانگه دار است.

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟

تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم.

شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟
 
یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می‌خری؟
حاضری برای بوکردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام‌رخ ماه قیمتش چنده؟
ولی اینم می‌دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به گل‌های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته‌هاش ازت پول نمی‌گیرن!
 
چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می‌کنی؟
می‌ترسی برقش بگیرتت؟
نه، اون می‌خواد ابهتش رو نشونت بده.
آخه بعضی وقت‌ها یادمون میره چرا بارون می‌یاد!
این‌جوری فقط می‌خواد بگه منم هستم
فراموش نکن که همین بارون که کلافت می‌کنه که اه چه بی‌موقع شروع شد، کاش چتر داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم‌ساعت قدم‌زدن زیر نم‌نم بارون لک می‌زنه.
 
هیچ‌وقت شده بگی دستت درد نکنه؟
شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشونو روی سر ما گریه می‌کنن؟

او‌ن‌قدر که دیگه برای خودشون چیزی نمی‌مونه و نابود میشن؟
ابرا رو می گم
هیچ‌وقت از ابرا تشکر کردی؟
هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره‌ذره وجودشو انرژی می‌کنه و به موجودات زمین می‌بخشه؟!
ماهانه می‌گیره یا قراردادی کار می‌کنه؟
 
برای ساختن یه رنگی‌کمون قشنگ چقدر انرژی لازمه؟
چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می‌شه؟
بابت این کارش چقدر حقوق می‌گیره؟
چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی‌یاد؟
چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی‌کنیم؟
 
تا حالا شده به‌خاطر اینکه زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟
قشنگ‌ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.

قیمت بلیتش هم دل تومنه!
 
خودتو به آب و آتیش می‌زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت!
ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می‌تونی قشنگ‌ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل‌های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه‌تنها رنگشون پاک نمی‌شه، بلکه پررنگ‌تر هم میشن!

لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو، شبنم صبح پاک می‌کنه و می‌بره.
 
تو که قیمت همه چیز و با پول می‌سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی:
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی‌عیب چقدر می‌ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟
 
خیلی خنده داره نه؟
و خیلی سوال‌ها مثل اینکه شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ...
 
اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی‌هایی رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می‌گیری؟
چی خیال کردی؟

پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی!

اینا همه لطفه، همه نعمته که جنا‌ب‌عالی به‌حساب حق و حقوق خودت می‌ذاری
تا اونجاکه اگه صاحبش بخواد می‌تونه همه رو آنی ازت پس بگیره.
پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست ...

 
اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟
قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه روزانه‌مون با خدا پول بدیم؟
یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی‌منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم، اون وقت می‌فهمی که چرا داری تو این دنیا زندگی مي‌کنی!
 
 

نوشته شده در تاريخ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

آرزویی بکن ...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه ...
آرزویی بکن ...
شاید کوچکترین معجزه اش
بزرگترین آرزوی تو باشد

 

خدابه عمل کم پاداش میده  پاداش بزرگ.همین که میگید این عملم کمه ،هیچه ،این خیلی خوبه.همین که کم میدونید عملتون رو این خوبه.این خودش خلوص میاره.خداهم این عمل کوچیک رو براخودش برمیداره.  اصلا خلوص یعنی همین.

خدا جواهرات مخفی زیاد داره.بعضیشو  میتونیم باصبر و سعی پیداکرد  .یابعضی وقتا باشرایطی خدا بهمون میده.یعنی  اگه غرورنداشته باشی  نشونت میده.اگه  امین باشی  خدا بهت میده و...بعضی وقتا هم یکی باید بیاد برات پیدامیکنه.

باید صبرکنی   صبرکنی  تا یکی بیاد  اون چیزی ک مخفیه هنوز    بعداز سالها بهمون نشون بده.میدونید منظورم چیه ک نه؟انشا الله زودتربیاد

پیش  خدا  تکبر نداشته باش.گریه کن.گریه  یادت میندازه ک هیچی نیستی.

دعا کنید.حتی دعای کوچیک.نگید خدا نمیده.همین که دعا کردی  یعنی دعات قبول .پیش خودم فکرمیکنم همین که میتونم باخداحرف بزنم  یعنی  خدا قبولم کرده.پس حالاکه داره به حرفات گوش میده ازش بخام.

هروقت یه دعا میکنید  بعدش  یه دعای بزرگتر یه چیزبزرگتر نمیخایند؟خدا در رو باز میکنه ومیده(دیروزود داره)هرچی بیشتر بخای  بیشتر در بازمیشه.این باعث میشه بیشتر باخدا حرف بزنیم.این حرف زدن دعاست.دعاهم عبادته.   اصلا اگه دعا نبود  ماهیچی نداشتیم.چون ما عملا محتاج هستیم.دعا برای براورده شدن احتیاج است.

 

همه این حرفا  روگفتم   اما هرچیزی شرایط داره.شرایطش رو باید رعایت کرد.البته  فی نفسه دعا عبادته  وترک نکن حتی اگه نداد.

التماس دعا شدیدبرای امدن کسی که چیزایی ک مخفیه رو پیداکنه.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

جایی خوندم   استغفار باعث میشه  دلتون نرم وسبک بشه.

وقتی کینه تو دلت وجود داره.وقتی ازکسی ناراحت میشی .بگو استغفرالله.دلت رو اروم میکنه.

باعث میشه قلبت بزرگ بشه.میدونید که قلب جایگاه خداست.خداهم بزرگه والله اکبررو هرروز میگی.پس برای جا دادن خدا تو دلت هرروز استغفرالله بگو تادلت بزرگ بشه وخدا بیاد تو دلت جابگیره.

دل مومن  بزرگه .بزرگ تراز دنیا واسمون. هرچی میتونی بزرگترش کن.

بایاد امام ها  میتونی دلت رو خونه تکونی وتمیزکنی.پس صداشون بزن.

استغفرالله ربی

 

 

از روی افتاب وماه وستارگان شرمنده ام.ازانس جان شرمنده ام.حتی ازروی شیطان هم شرمنده ام.که همه درکارخود استوارند واین سست عهد؛ناپدار.

خدایا ثبت قلبی علی دینک.خودت اگاهی که دریای دلم جزرومد زیاد دارد.وناتوانم .گردنه های سخت درپیش است وراهزن های راه درکمین وبارگران بردوش دارم.اهدنا الصراط المستقیم.صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین

 

 قسمتهایی از گفته های حسن املی.وحاج اقا دولابی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

سلام

مرسی ازدوستای گلم ک برام نظرمیذارندو راهنماییم میکنند.انشاالله هم خودم هم وبلاگم بهترین باشیم .والبته شما

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

دلت که گرفت به آقا سلام بده.

.هـــــو الحـــــےّ



دلت که گرفـــت

تا کربــــلا راهـــــے نیست

شش ســمت ِ دلـــت را بــه ســمت ِ شــش گــوشــه کــن

چـــشـم فـــــرو بند

دســـت بر سیــنــــه بــگذار

و

لــــــب گــــشا ...

الــســـــلام علـیــــــک یا عطشــــــان

√ زیارت قبــــــول کـــــربلایے
 

بعضی جوابای حال ادمو سرجاش میاره

خدایا ! دلم باز امشب گرفته

بیا تا کمی با تو صحبت کنم

بیا تا دل کوچکم را

خدایا فقط با تو قسمت کنم

***

خدایا! کمک کن

که پروانه شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش

مبادا بمیرد



***

خدایا! دلم را

که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگرچه شکسته

شبی می فرستم برایت
 

 

ممنون منو بی بهره نذارید ازلطف خودتون

خدایارتون باشه

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

حالمان چه باور کنی، چه باور نکنی خوب نیست،

دلمان به اندازه همه دنیا گرفته،

و حال و روزمان به هیچ چیز شبیه نیست... حتی به خودمان

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

خداجون  دلم گرفته 

 

میدونم محکم پشتم وایستادی.محکمترازمن توراهت.شرمنده اتم خدا.و دوستت دارم

اگه گناه وزن داشت .الان ازسنگینی گناهانم کمرم میشکست.

استغفرالله.تنها توخدای منی وتنها توبخشنده ای .العفو

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

یادمان باشد فردا حتما ناز گل را بکشیم..حق به شب بو بدهیم...و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!!!و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...!زندگی شیرین است!زندگی باید کرد...و بدانیم که شبی خواهیم رفت...!!و شبی هست که نباشدپس از آن فردایی....

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

عصريك جمعه دلگير،دلم گفت بگويم بنويسم

كه چراعشق به انسان نرسيده است؟

چرا آب به گلدان نرسيده است؟

چرالحظه باران نرسيده است؟

...وهركسي كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است،

به ايمان نرسيده است.

وغم عشق به پايان نرسيده است.

بگو حافظ دل خسته زشيرازبيايدبنويسدكه هنوزم كه هنوزاست،

چرايوسف گمگشته به كنعان نرسيده است؟

چراكلبه احزان به گلستان نرسيده است؟

دل عشق ترك خورد،گل زخم نمك خورد،زمين مرد،

خداوند گواه است،دلم چشم به راه است؛ ودرحسرت يك پلك نگاه است.

ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي؛

برسد كاش صدايم به صدايي...

عصراين جمعه دلگير وجود توكناردل هربيدل آشفته شود حس، توكجايي گل نرگس؟

به خداآه نفس هاي غريب توكه آغشته به حزني است زجنس غم وماتم،

زده آتش به دل عالم وآدم

مگراين روز وشب رنگ شفق يافته درسوگ كدامين غم عظمي

به تنت رخت عزاكرده اي اي عشق مجسم كه به جاي نم شبنم

بچكدخون جگردم به دم از عمق نگاهت

نكندبازشده ماه محرم كه چنين ميزند آتش به دل فاطمه آهت

به فداي نخ آن شال سياهت

به فداي رخت اي ماه بيا،صاحب اين بيرق واين پرچم واين مجلس واين روضه واين بزم تويي؛

آجرك الله،عزيزدو جهان يوسف درچاه،دلم سوخته ازآه نفس هاي غريبت

دل من بال كبوترشده،خاكسترپرپرشده،

همراه نسيم سحري روي به فطرس معراج نفس گشته هوايي وسپس رفته به اقليم رهايي

به همان صحن وسرايي كه شما زائرآني

وخلاصه شود آياكه مرا نيزبه همراه خودت زير ركابت ببري

تابشوم كرب وبلايي؛ به خدا درهوس ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد،

نگهم خواب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد،

همه گويندبه انگشت اشاره:مگراين عاشق بيچاره ي دلداده ي دل سوخته ارباب ندارد؟

توكجايي؟توكجايي شده ام بازهوايي...

گريه كن گريه وخون گريه كن آري كه هرآن مرثيه را خلق شنيده ست

شماديده اي آن راواگرطاقتتان هست كنون من نفسي روضه مقتل بنويسم؛

وخودت نيز مددكن كه قلم دركف من همچوعصا دركف موسي بشود

چون تپش موج مصيبات بلنداست.

به گستردگي ساحل نيل بلند است.

...واين بحرطويل است وببخشيداگراين مخمل خون برتن تبدارحروف است

كه اين روضه ي مكشوف لهوف است.

عطش برلب عطشان لغات است وصداي تپش سطربه سطرش همگي موج مزن آب فرات است.

وارباب همه سينه زنان كشتي آرام نجات است؛

ولي حيف كه ارباب((قتيل العبرات)) است؛

ولي حيف كه ارباب ((اسيرالكربات))است؛

...ولي هنوزم كه هنوزاست حسين بن علي تشنه ياراست

وزني محو تماشاست زبالاي بلندي،

الف قامت اودال همه هستي اودركف گودال و سپس آه كه؛((الشمر...))

خداياچه بگويم كه(( شكستند سبو را وبريدند))...

دلت تاب ندارد به خدا باخبرم ميگذرم ازتپش روضه كه خود غرق عزايي،

تو خودت كرب و بلايي؛

قسمت ميدهم آقا به همين روضه كه درمجلس ما نيز بيايي،

تو كجايي.... توكجايي....

 

شعر از سید همیدرضا برقعیه

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

من خدا را دارم ،

کوله بارم بر دوش.....سفری می باید

سفری تا ته تنهایی محض

هر کجا لرزیدی......

از سفر ترسیدی.....

فقط آهسته بگو..."من خدا را دارم"...

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

وقتي کسي نيست که به او فکر کني ،

به آسمان بيانديش ؛

در آنجا کسي هست که هميشه به تو فکر مي کند ...

(اللهم العجل الولیک الفرج)

 

 

 

دلی را نشکن شاید خانه خدا باشد

 

کسی را تحقیر مکن شاید محبوب خدا باشد

 

از کمکی دریغ مکن شاید کلید بهشت باشد

 

 

سر نماز اول وقت حاضر شو ،


شاید آخرین دیدارت در زمین با خدا باشد


 

 

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

 

آسمان دل من ابری بود ،

شاید از روز روز ازل ، شاید از شام نخست

یا که از مد سرآغاز وجود..

و تو در خواب به من میگفتی: پشت این ابر سیه،دریاییست.

من قدم برداشتم..!

 

یا الله گفتم تا از نو شروع کنم از صفر

از همان قطره های باران

یکی از همان نقطه ها

استین های همتم را بالا زدم

روبه اسمان کردمو گفتم خدایا ره و مقصدم این است

یاری ام کن تا این بار بر خاک زمین نخورم

و انگاه خدارا دیدم که زودتر اماده ی راه است

و گفت: فقط در راه رهایم مکن من رهایت نخواهم کرد

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

 

 

قرار بود تو پروردگار باشی و من بنده!
اما من بت ساختم از هر آنچه که نیازم را برطرف ساخت
اما تو پروردگار ماندی.......همچنان!
و من غافل از آنکه مسبب الاسباب توئی.....

نوشته شده در تاريخ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, توسط من |

شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کردن دسته دسته آشنایان عندليبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی

وای از دنیا که یار از یار می ترسد
غنچه های تشنه از گلزار می ترسد
عاشق از آوازه دیدار می ترسد
پنجه ی خنیا گران از تار می ترسد
شه سوار از جاده هموار می ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می ترسد

ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتظاري بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد
تا بلي گفتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید

چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت
جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد