دفتردل
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

0به2 باختم

من بازم0 شدم وتو2

باختم

باختم اما زندگی ادامه داره وقول میدم توروبه 0 برسونم ومن

من مهم نیست چند بشم مهم اینه که توروشکست بدم/

 

منتظرباش/این جریان بین من وتو ادامه داره تاپایان عمره من

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

 

یه کم فرصت و استراحت میخوام/ یه شب خواب شیرین و راحت میخوام/ میخوام بچه شم باز تو این سن و سال/ یه مدت جدا شم از این حس و حال/
 
 
میخام زندگی رو ول کنم.امااون ولم نمیکنه.سوختن وساختن؟؟؟؟؟؟؟؟
 
وصله نابه هم گونم من/غریب /غریب دربین انان که درکنارشان هستم ودرکنارم زیسته اند/جدا ازهمه باهمه
دیوانه می شوم   وقتی پوچ میشوم/0

من انی نیستم که باید/

پوچ می شوم پوچ وخالی.نهایت نبودن ونیستن

خدایا بتو پناه میبرم/پناهم بده

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

 

مدت هاست که نیستم... خودت میدانی بر من چه میگذرد;میدانی و من از تو هیچ نمیدانم. میگویی کوه ها را برایم به یادگار نهاده ای تا استقامت بیاموزم ولی من هرگز شاگرد خوبی نبوده ام. برایت از نگفته هایم میگویم و محو میشوم در چشمانت که من به همین نگاه گاه گاه تو زنده ام!
نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

 

باید بنویسم... از چه را نمیدانم,از که را هم نمیدانم,فقط میدانم باید بنویسم... باید از تمام دلتنگی ها و دگرگونی هایم بنویسم...باید از ناگفته هایم بنویسم,ناگفته هایی که گفت نشد,نه که نگویم,نگذاشتند که بگویم,پس باید بنویسم...باید...

 

 

انقدرسکوت کرده ام که حرف زدن فراموشم شده.انقدر نگفته ام که گفته هایم فراموشم شده

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند
که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...
آرزو دارم:خورشید، رهایت نکند
غم، صدایت نکند
ظلمت شام، سیاهت نکند

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

سلام

نمیگم ولنتاین مبارک.میگم روزتون مبارک وپربرکت

میدونید جریان ولنتاین چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم نمیدونسم.تازه فهمیدم.

تو خارجستان  ولنتاین روز عشاق معرفی شده ودرایران هم همینطور اما فلسفه وجودشوکسی نمیدونه

جریان اینه که:

این روز پسرودخترا هدیه میدند به هم این درست اما این روز درواقع مال افرادمتاهلی بوده که قبل ازدواج دوست دختر یادوست پسرداشتند وحالا(بعدازدواج)دلشون برای اون دوست تنگ شده.

این روز یک آوانس یا یک تایم برای ابرازمجدد عشقشون به طرفشونه

درواقع این روز تومجرد حساب میشی و میتونی همسرتو فراموش کنی و بری بادوست سابقت خوش باشی

عجیبه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منکه خبرنداشتم

اما میشه این روزو یه جوره دیگه استفاده کرد. اون دست شماست.درست استفاده کن

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

دلم تنگ شدم خدا.این چه رسمیه این چه مدلیه که ادم یهو دلش میگیره.

خدایا بخیربگذرون اوقاتمو

علی جان

خانه ام چاه ندارد            دلتنگی هایم را               زیردوش حمام میبرم                   

بغضم را

میان شرشر آب داغ می ترکانم         تاهمه فکرکنند          قرمزی چشمانم

                                                                                        از دم کردن حمام است.

خداجونم تنهام نذارحتی یه لحظه خاهش میکنم.

خدایا   داشتم فکرمیکردم اگه ایمان نبود  ادم چه شکلی میشد؟اگه تونبودی ما چطو..........اصلاما نبود.خدایا حالاکه هستی منم هستم پس   بیا باهم باشیم.قبولم کن/

دوستت دارم

امضا:یه پشیمون

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

کاش میدانستی من سکوتم حرف است

خنده هایم حرف است     

 

                                          

گاه دلم میگیرد                

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

تراخدایکی منو ازدست خودم نجات بده

ساعت 1وسی دقیقه شبه.وفرداساعت8بایدبیداربشم.خابم میاد اما عین مرتاضای هندی خودموازار میدم که بتونم ایده بدم برا پوستر

اخه شبا بهتر ایده میاد.ذهنم متمرکزتره.  ولی الان چشمام واطراف چشمام میسوزه وبازبیدارم

اخه یه چیزی دارم گوش میدم میخام تمام بشه بعدبخابم

.

.

.

.

.وایییییییییییییییییییییییییییییییی

نه

بیخیال خیلی مونده تا تمام بشه.بهتره بخابم.

پوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسترررررررررررررررررررررررر

بایدپوسترتحویل بدم....

دیگه میرم که بخابم.شبخوش.یه ارزوی خوب برای همه .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

کاش یکی زندگی کردن رابه ما می اموخت

تنهاچیزی که نمیشه یاد داد چطورزندگی کردنه

ولی میشه راه رو به راهی پیداکرد

اما قدم گذاشتن سخته راه رفتن سخته وسخت تر موندن تو اون راهه

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

سلام

امروز یه نتیجه اخلاقی گرفتم

اینکه ثروت خوب نیست.چون هم حریصترمیشه ادم

هم باید حواسشو بیشترازبقیه جمع کنه که ادم فقیر اطرافش نباشه که دلش بسوزه

دومیش خیلی سخته خیلییییییییییییییییی.نه؟ پس ادم ثروت داشته باشه ب شرطی که این مدل ادم باشه.

دست ودل باز.بخشنده.نات حریص

ادم فقیر  میتونه ببخشه.  یه لبخند.

پس چه فقیر چه غنی لبخند بزن وشادباش دوست عزیز

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

سلام

امروز چه روزیه خدامیدونه

اما فرداپس فردا .پس اون فرداتعطیله دانشگا.بروحالشو ببردخترررررررررررررررررررررر

امروز   روز رنگی بود یعنی رنگای شادی داشت.مثله رنگین کمون.

 

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...

جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت

تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری

ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد

درست وقتي دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها

 جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است

فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ايستاد 

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستي

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

هرباریه عکی می ذارم   دراخربهترین عکسو معرفی میکنم بانظر شما

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

دعایت میکنم گرچه گیرانیست

                                       دعایت میکنم  اما نمی دانم چه میخاهی

ازاو می خواهم برای توهرآنچه دردلت خواهی

                                      توهم اندر قنوت خود

دعایم کن که محتاجم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط من |
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دوروبر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه  رادرپایین این بخش آوردم تابدونیدواقیعت داره
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن .....
نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
 
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودند،ایشان به ما حواله فرمودند .پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
"نحوه پاسخ خداوند به دعا ها"
خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد...
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد...
او می گوید صبر كن و بهترین را به تو می دهد...

شخصی را به جهنم می‌بردند.
در راه بر می‌گشت و به عقب خیره میشد.
ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید.
فرشتگان پرسیدند چرا؟
پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد ….. او امید به بخشش داشت
 
 
 
 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

 

به جُست و جوی تو
بر درگاهِ كوه می‌گريم،
در آستانه‌ی دريا و علف.
به جُست و جوی تو
در معبرِ بادها می‌گريم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شكشته‌ی پنجره‌يی
كه آسمانِ
ابرآلوده را
                          قابی كهنه می‌گيرد
...........
به انتظارِ تصويرِ تو
اين دفترِ خالی
                  تا چند
تا چند
       ورق خواهد خورد؟
جريانِ باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهرِ مرگ است.-
و جاودانگی
              رازش را
                         با تو در ميان نهاد.
پس به هيأتِ گنجی درآمدی:
بايسته و آزانگيز
                   گنجی از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
                                   از اين سان
                                                دلپذير كرده است!
نام‌اَت سپيده‌دمی ست كه بر پيشانی آسمان می‌گذرد
- متبرك باد نامِ تو!-
و ما همچنان
دوره می‌كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, توسط من |
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط من |
خدایا!

من گلی نچیدم..

برای هر فرشته یک آرزوی سرخ کردم

خدایا من تو را در نگاه صبح و در چشمان آبی یک رود بی انتها دیدم.

خدایا !

من آینه را می شناسم ،‌با دریا صمیمی ام ، من دستان عشق را می شناسم،

خدایا! همراهم باش!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

رسیده ام  به جایی                         که جزسکوت نمی دانم

جزسکوت نمی توانم=======

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

انگاه که روزهای من                    همه خاکستری اندو                     اسمان دلم تیره وتاراست

زمزمه هرساعت من این خواهدبود

دل من صبورباش__________
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

 

آرزویی بکن ...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه ...
آرزویی بکن ...
شاید کوچکترین معجزه اش
بزرگترین آرزوی تو باشد

 

-------------------========-----------------============------------

بعضی ها،طواف نمی کنند،
فقط خدا رو دور می زنند.

...........+++++++++++++++++......................

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته‌ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می‌شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته‌ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ

 کاش بوی آسمون روبگیریم وحس کنیم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, توسط من |

نامت چه بود؟آدم

فرزند؟ مرانه مادری ونه پدری،بنویس اولین یتیم خلقت

 

محل تولد؟ بهشت پاک

اینک محل سکونت؟ زمین خاک

 

قدت؟ روزی چنان بلندکه همسایه خدا  اینک به قدرسایه بختم به روی خاک

اعضای خانواده؟ حوای خوب وپاک   قابیل خشمنلک  هابیل زیرخاک

روزتولد؟ روز جمعه  روزعشق

 

رنگت؟ اینک فقط سیاه زشرم چنان گناه

جنست؟ نیمی مرازخاک نیمی دگرخدا

شغلت؟ درکارکشت امید

 

شاکی تو؟ خدا

نام وکیل ؟ آن هم خدا

جرمت؟ یک سیب ازدرخت وسوسه

 حکمت؟ تبعیددرزمین

همدست درگناه؟ حوای آشنا

ترسیده ای؟ کمی                        زچه؟ که شوم اسیرخاک

آیاکسی به ملاقاتت آمده؟بلی            که؟ گاهی فقط خدا

دلتنگ گشته ای؟ زیاد                     برای که؟ تنهاخدا

آورده ای سند؟بلی                        چه؟دوقطره اشک

داری توضامنی؟بلی                        چه کس؟ تنهاکسم خدا

درآخرین دفاع؟   می خوانمش چنان که اجابت کند دعا