دفتردل
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

خدا نگهدار ای مظلوم ترین فصل ها
ما را ببخش
سرمایت را دیدیم
پاکی و سپیدیت را نه
دلگیری می دانم
یک رنگیت را ارج ننهادیم و
غرق چند رنگی بهار شدیم
ما انسانها همینیم
یک رنگها را دوست نداریم
مبهوت و غرق رنگها ی پر ریا می شویم
ما راببخش
ندانستیم
ما را ببخش
و خدا نگه دار
مظلوم ترین فصلها
زمستان

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

بخدا عاشقتمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

عاشقتم دستت دردنکنه.ممنون .شکرت خدا.ممنون که ردنشدم

خدایا خیلی مرسی خیلی باحالی خیلی حال دادی بهم.خدایا دوست دارمممممممممممم م م مم م م م

دوست دارم میشنویییییییییییییی خداجون.دادمیزنم دارم جیغ میکشم

خدایا شکر.الهی

چه زیباخالقی دارم

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که می خواند مرا

با انکه میداند گنه کارم

و ازیکی دیگه هم تشکرمینم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها

مهربان، خوب، قشنگ.........چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من،




ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

او همه درد مرا می داند



یاد او ذکر من است، در غم و در شادی

چون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندم

که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است



او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

او همه درد مرا می داند

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

قراربودنریم جمکران.یعنی گفته بود جانیس.تولیست انتظاربایدباشید.نامیدوامیدواربودم

هردعایی بلدبودم هرنذری بودکردم بازم حرفش همون بود

همش پیش خودم میگفتم

هرکس به طریقی  دل ما میشکند           بیگانه جدا دوست یه جوردیگه میشکند

من درعجبم دوست چرامیشکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همش میگفتم همه روخاستی   همه رودعوت کردی  به ماکه رسید  وارسید

تادیروز دوستم زنگ زد وگفت که جاداره وبیا برا ثبتنام.انگار آسمونو بهم داده باشند

خیلی خوشحال شدم .تصورش رو نمیکردم که این همه جا راهم ندادند  اما اینجا.اینجاکه....منوبخشیدندوراه دادند

حالابرای تحویل سال اونجام.

.

.

.

خیلی حرف تودلمه

ممنون

التماس دعا

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

خدایاکمکم کن پیمانی که درطوفان باتوبستم

درآرامش فراموش نکنم

میخام تو اسمون بمونم.چندوقته که همش تواسمون سیرمیکنم.دلم نمیخاد بیام رو زمین.اما میارنم.

نمیخام ازبه عرش بیافتم خدایا مواظبم باش.خودمو به تو ومهربونترینات میسپرم

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

ديروز كمي دلتنگي برده بودم بازار تا بفروشم
مي گفتند
اين چيزها ديگر خريداري ندارد...!!
همه چيز ارزان شده است...!!
دل ربودن ارزان...دل شكستن ارزان... دروغ از همه ارزانتر...!!
مي داني قيمت عشق چقدر كم شده است؟؟!
و
چه تخفيف بزرگي خورده قيمت هر انسان...!!!
برگشتم
در اتاق كوچكم روبه پنجره نشسته بودم و به اين فكر مي كردم كه
با دلتنگي هايم چه كنم...؟

ناگهان صدایم کرد

.

.

.

.

من دلتنگیهایت رامیخرم(.........)

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

تاحالا شده دلتون براچیزی بتپه که ندیدید؟تاحالا عاشق چیزی بودید که ندونید چه رنگیه؟چه بوییه؟

تاحالاشده دلتون رو یکی ببره جایی که هیچی ازش نمیدونید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سخته.عجیبه.وحشتناکه.

هم دوس دارم بدونم چه طوریه؟هم دوس دارم برم ودل بدم.دوس دارم برم وبرنگردم.دوس دارم پیششون باشم

اقا اصلا دیونه شدم.دیونه چیرو خدا میدونه؟من نمیدونم

میخام برم ورو زمین نباشم

شنیدم اونجا اسمونش بازمین یکی شده.شنیدم وقتی داری راه میری انگار تواسمون داری راه میری

هرجاسرک کشیدم همه ازعشقشون گفتند.ازعشقی که دیدندوچشیدند.ازعشقی که دلشون رو برده

ازعشقی که دلی براشون نذاشته.گفتند از هوای اونجا.گفتند صدای بال فرشته رو اونجامیشه شنید.گفتند غم غربت اقارو اونجا میشه دید.گفتند تانری نمیفهمی.همه گفتند اونجا خاکش بوی غربت میده.گفتند همه چشمشون به اسمون خیره است.گفتندمثل دریاست اخرش معلوم نیست.گفتند بوی خاک نم خورده ازاشک دلتنگی اونجاپیچیده.هرکی یه چیزی گفت وگفت وگفت وگفت ورفت ودل منوبرد.کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیدونم

نمیدونم   منم یه شب تاریک میخام.یه شب بااسمون پرستاره که بتونم ستاره هاشو بچینم. یه اسمون میخام باستاره که بتونم بذارم روسجادم واسمونم بشه عبادتگاه.منم میخام یه زمین که خالی ازهیاهو باشه.منم میخام ببینم.میخام صدای بال فرشته روبشنوم.منم میخام  بوی نم روتوفضا احساس کنم.

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

من درعجبم باهمه نامی که توداری

این خلق چرانام توگمنام نهادند    

 

این هم از قوانین بی نظیر شهر عشق :

دل اگر لایق شد ...

سر را میستانند ...

انان که در راه او کشته میشوند

به کوی او میرسند ...

انان که به خیال خود زنده میمانند

در راه میمانند ...

در فرهنگ عشق

((سر دادن)) ترجمان ((دل دادن)) است ...

در واژه عقل ...

((سر دادن)) ...؟

بالت اگر شکسته است غمت مباد !

شهادت که بال نمیخواهد ...

بال را پس از شهادت میدهند.نه پیش از ان...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

  برامنم دعاکن کوچولو

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

خدایا بر لبم لبخند اگر باشد

درون سینه اندوهی فراوان است

خوب می دانی، که این لبخندهای تلخ

به کامم هیچ شیرینی نمی بخشد

خداوندا تو آگاهی ز پندارم

وز آنچه من من نمی دانم

ز احوالم، وز آنچه می گدازم از درون سینه آگاهی

خداوندا ،

غمم، دردم، نیازم، بی قراری های هر روز و شبم را نیز می بینی

قرار بی قرارهای من را نیز دانی چیست؟

اگر زین ابتلا سر برنیفرازم!!!

خدایا سخت می ترسم،

تو می دانی بر انچه داده ای هرگز نمی نازم

وگر دستان پرمهرت پناه این دلم سازی نمی بازم

خداواندا تو میدانی که طاقت بیش ازینم نیست

و دیگر با غم دوری نمی سازم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت:

 

«هر چیزی ممکن است.»

 

گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت:

 

«من هدایتت خواهم کرد.»

 

خود را باختم، فکر کردم نمی توانم،ا ز عهدش برنمی آیم.اما خدا گفت:

 

«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»

 

غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم،اما خدا گفت:

 

«غمهایت را روی شانه های من بریز.»

 

فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت:

 

«من به تو خرد لازم را می دهم.»

 

بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت:

 

«من تو را می بخشم.»

 

از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد،اما خدا گفت:

 

«من به تو عشق می ورزم.»

 

گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت:

«من همیشه با تو هستم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

مرا طاقت نيست!


خدايا چگونه مي تواني بي قراريم را ببيني؟

من که سرتا پا نيازم به تو و مهر تو

يعني رحمت تو از مهر مادران کمتر است؟

تو که سايه رحمتت هيچوقت کوتاه نبوده!

به من بگو،

گناهي کردم که در مرام تو توان بخشيدنش نباشد؟

شرمم باد از اين کوه گناه

که هر کارش مي کنم قله اش آفتابيست!

چگونه فريادت کنم تا اين سکوت سنگين را بشکني

و با لبخندت آرامم کني؟

خدايا

تا حال همه خواندن ها از تو بوده و اجابت نکردن ها از من

زمين تا آسمان فرق است ميان روبرگرداندن همچون من اي و اجابت نشنيدن

از تومرا طاقت اجابت نشنيدن از تو نيست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

الهی


نظر خود بر ما مدام کن


و به وقت رفتن بر جان ما سلام کن

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

خدا قول نداده!

خدا قول نداده آسمون هميشه آبي باشه و باغ ها پوشيده از گل...

قول نداده زندگي هميشه به كامت باشه ...

خدا روزهاي بي غصه و شادي هاي بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده...

خدا ساحل بي طوفان، آفتاب بي بارون و خنده هاي هميشگي رو قول نداده ...

خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكني ...

خدا جاده هاي آسون و هموار، سفرهاي بي معطلي رو قول نداده ...

قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شيب نداشته باشن ...

رود خونه ها گل آلود و عميق نباشن ...

قول داده ؟

 

ولي خدا رسيدن يه روز خوب رو قول داده ...

خدا روزي روزانه ، استراحت بعد از هركار سخت و کمک تو كارها و عشق

جاودان رو قول داده. عجب روزي مي شه اون روز ...

پس ناملايمات زندگي رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگير که او

جاودانه است و بس...

نااميدي مثل جاده اي پر دست اندازه که از سرعت کم مي کنه اما همين

دست انداز نويد يه جاده صاف و وسيع رو بهت ميده ...

زياد تو دست انداز نمون ...

وقتي حس کردي به اون چيزي كه مي خواستي نرسيدي خدا رو شکر

کن چون اون مي خواد تو يه زمان مناسب ترا غافلگيرت کنه و يه چيزي

فراتر از خواسته الانت بهت بده...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

وقتی به علاوه خدا باشی،

منهای هرچیزی میتونی زندگی کنی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

خدایاتوبزرگی

اما در هر آن چه کوچک است و خرد حقیر نیز جای گرفته ای

خدایا!

تو کیستی که این جهان بزرگ در جام تنت حیران است؟

دلم می خواهد آن قدر تو را فریاد زنم تا آشتی با مهربانی ات

را در درون خود احساس کنم

قاب پنجره و عادت پروانه و رسم زندگی

حسرت دیدار وغریب بی تاب و حرمت دیوانگی

دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا

من کنار تو ولحظه دیدار واستجابت دعا

بگذار یک بار دیگر در قلب تو بدنیا بیایم

بگذار یک بار دیگر پا برهنه در آسمان راه بروم

این هوای دم کرده را کنار بزنم!

دستی به صدای خسته ام بکش

خدایا

اگر می توانستم یک بار دیگر دنیا بیایم.....

اگر می توانستم گذشته ها را جبران کنم

اگر می توانستم.........

الهی !

محتاجتم دست منو دامان تو

من بنده حقیر را از درگاهت باز نگردان

خدایا بپذیر مرا

نوشته شده در تاريخ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

من خدا را دارم
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
دل من با من گفت
هر کجا ترسیدی
از سفر لرزیدی
تو بگو از ته دل:
من خدا را دارم
من و دلم چندیست که فقط با اوییم

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

خیلی خوشم میاد وقتی که باهات حرف میزنم رو

 خیلی کوکچیک ونادونم/ازت میخام  خودت بهم معرفت بدی/ونذاری وکمکم کنی بجزتوکسی رونخام

بناهم تویی  بی بناهم نذار/همه تویی.  هیچم نکن .         عزیزم توباش.توبمون.

خیلی دوستت دارم.

نوشته شده در تاريخ جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

خدایا شکرت  که میگویم شکر

خدایا شکرت  که میگویم خدا

خدایا شکرت که توخدایی

خدایا شکرت که مهربونی

خدایا شکرت که دوستم داری

خدایا شکرت که همه چیزدست توست

خدایا شکرت که جزتوندارم بناهی

خدایاشکر  که شکر  شکر  شکر شکر

خدایاشکر.....................................................................

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

سلام/

برام دعاکنیدخیلییییییییییییییییی/

دعا

دعا؟

 

راستی  خیلی خوشحالم خیلی  اخه داداشم میخاد بره مشهد.اردو 5روزه/خوش بحالش

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

.کاش ...

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

سلام

نوشته شده در تاريخ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

شبخوش

دلم میتپه/مثل وقتی که به یکی میخای بگی دوسش داری/

نه راه پس دارم نه پیش/قدم ها کند وکندترمیشه/اروم واهسته/اونقدرکه شاید گاهی قدمی برنداشتم/

بی صدا تغیرمیکنه، یه چیزی میشکنه/نمیدونم /نمیفهمم/نمیشنوم/نمیبینم/انگار ویران میشودچیزی/ انگارپوچ میشود/

.

.

.

.دلم راپس میزنم تابتوانم ببینم چه کسی نهفته درعمق وجودم؟

خدا میفهمم محکم دستموگرفتی  که گم نشم تواین زندگی/اما من مثل یه بچه شیطون وبازیگوش میمونم که  دوس داره تمام اطرافشونگاه کنه  ودوس داره ازاد دنبال هرچیزی بره/و نمیفهمه ک این بازیگوشی یعنی گم شدن/یعنی پیدانشدن دوباره/

یعنی بازم باخت

خدایا بهم بفهمون/این بازیگوشی روازم بگیر/نذار گم بشم/خدا شاید من بازیگوش باشم اما میدونم  بعداون بازیگوشی چه اینده ای درانتظارمه  پس بذاربه باورش هم برسم/هیچوقت رهام نکن

دل من چون اینست:

گاه میسوزد دلم ازدست دلم/  گاه چون شعله برافروخته دل

گاه ارام چوطفلی خوابست/ گاه چون لاله دلش سوخته دل

گاه چوابر بهاریس دلم/گاه چوهمرنگ شفق خون است دلم

من دلهره عجیبی حس میکنم/حس میکنم شیرینی لحظات باتوبودنرا/حس میکنم میخانم تورا/خاطرات اینده را/تجربه ات میکنم/

اما ازروزی تاریک میترسم از غاسق اذاوقب/از چیزای ندانسته ام میترسم/میترسم عشق وناکامی باهم درامیزند

خدای من چطور بازیچه شدم؟بازیچه قلب خود/گردابی دروجودم مرابه زیرمیکشد/مرابرهان/

درکوچه های تنگ وتاریک  ذهنم توراجستجومیکنم؟بگو که پیدایت میکنم؟؟؟؟؟؟؟/////نگذار این سرگردانی برمن چیره شود

خدایا به من بگوتاکجا باید پابرهنه برای یافتنت بروم؟به من بگو پیدایت کرده ام؟بگوکه راهم مستقیم است؟بگو طوفانی مراباخودنمیبرد؟بگو بنده ات شده ام؟بگو طوفانی درکارنیس؟

خدایا

.

.

. همیشه درتعجبم  چطورمیتوان توراشناخت؟من که هرچی پیش میروم انگار نرفته ام/چطور میتوان این نادیده را درک کرد؟چطور میتوان عاشق بود؟ همیشه ازتودرشگفت بوده ام/از محبتی که درتلخی هاو شیرینی هایت داشتی/

برایم بگو/به من بگو/برایم حرف بزن/از زمانی که اشتیاق وعشقی برایم داشتی/برایم از شبهایی بگو که منتظرم بودی ونیامدم/از دلتنگیهایت بگو/از غصه هایی که برایم خوردی/خدایا برایم ازعشقت بگو/از این محبت عجیب که دردل داری؟ بگو از مهربانیت/برایم از حرفهای دلت بگو/ بگو  عاشق کیست؟؟؟؟؟؟

بازم دوسدارم بگم اما یه ربع به یک نصفه شبه/شبخوش/

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

                                 

نوشته شده در تاريخ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

حالا مثل وقتیه که  اضطراب تودل ادم موج میزنه از ادم نبودن خودش

خدایا  میخاهم به روشنایی روزهای زیبایت ایمان بیاورم/میخاهم به شبهاو باران ویاس ایمان بیاورم/اماچگونه؟

/

کاش  میشد کمی برای نابترین عشقها ارزشی قائل شوم/کاش ازاین نابسامانی روح میگریختم

چقدردرخاکستر زمان غرق شدم؟ من دلم برای روزهای روشنت تنگ شده/چقدر سنگدل شده ایم که قلبمان را درقفسی رنگی وطلایی اسیر کرده ایم/این بیرحمی است/

مثل قاب کردن عکس نام خدابردیوارسنگی دل

 

خدای من  هنوز تنهایم  هنوز حضورت مبهم است/هنوز هم درپیچ وتاب ندانسته ها پرسه میزنم/هنوز راه حلی پیدانکرده ام؟گاه سوائلم راگم میکنم /وگاه سائل/خدایا  نگذار در این راه بی پایان  رنگ پریده تر باشم ازوحشت بی تو بودن  ازوحشت نشناختن/

خدایا :

چیستم من؟؟اتشی افروخته؟               لاله ای ازداغ حسرت سوخته

سازتو درپرده گوید رازها                 سرکند درجان دل اوازها

بانگی از اوازبلبل گرم تر                وزنوای جویباران نرم تر

باور کردم بدون تو این سرزمین قفسی بیش نیست

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

شهید!
من و تو چقدر شبیه یکدیگریم؛
هر دو لباس خاکی به تن داریم، چون بسیجی هستیم!
هر دو زمینی هستیم؛

اما تو آسمانی شدی!

هر دو جهاد گریم؛

تو در راه خدا و ارزش‌ها و من برای زیاده‌ طلبی!

هر دو گمنامیم؛
تو پلاکت را گم کرده‌ای و من هویتم را!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

 

 

 

     

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, توسط من |

سلام

یه عالمه  نوشتم  حرفامو  نامردپاکشون کرد

ایییییییییییییی

حتما راضی نبودم

 

پشت دیواردلت چه کسی پنهان است؟؟؟؟؟؟؟